باغ انار
خانه عشق و صفا
دردو دل
درباره وبلاگ


خوشا آنانکه الله یارشان بی بحمد و قل هو الله کارشان بی خوشا آنانکه دایم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بی تقدیم به همه عاشقای دلشکسته

پيوندها
دانستنیها
آموزش
کلبه
!!! عاشیقیزم
سرزمين عاشقانه من
تنها ترين عاشق
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان خانه عشق و صفا و آدرس kolbetanhaie.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 74525
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 74
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
غزاله

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 9:54 :: نويسنده : غزاله

زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی‌ داشتیم که ما بچه‌ها خیلی‌ دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته‌ای کوچ میکردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراً فامیل‌های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه‌هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روز‌های بسیار خوش و خاطره انگیزی ما در این باغ گذروندیم اما خاطر‌ای که می‌خوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی‌ نیست اما درس بزرگی‌ شد برای من در زندگیم!

تا جایی‌ که یادمه، اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انار‌ها رسیده بود، ۸-۹ سالم بیشتر نبود، اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، ما بچه‌ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم!

بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه‌ها و بوته‌های انگوری که در این باغ وجود داشت، بعضی‌ وقتا میتونستی، ساعت‌ها قائم شی‌، بدون اینکه کسی‌ بتونه پیدات کنه!

بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یکی‌ از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی‌ از کارگرای جوونتر، در حالی‌ که کیسه سنگینی‌ پر از انار در دست داشت، نگاهی‌ به اطرافش انداخت و وقتی‌ که مطمئن شد که کسی‌ اونجا نیست، شروع به کندن چاله‌ای کرد و بعد هم کیسه انار‌ها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند، دهاتی‌ها اون زمان وضعشون خیلی‌ اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود! با خودم گفتم، انار‌های مارو میدزی!

صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی‌، بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم!

غروب که همه کار گار‌ها جمع شده بودن و میخواستن مزدشنو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به کارگری که انار‌ها رو زیر خاک قایم کرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم، بابا من دیدم که علی‌ اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم می‌تونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!

پدر خدا بیامرز ما، هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی‌ بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی‌ به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی‌ بزنه، سیلی‌ محکمی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی‌ اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون! بعدشم رفت پیش علی‌ اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه کرد، پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت! من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم!

کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت میخواستم ازت عذر خواهی‌ کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی‌ بازی نکنی‌، علی‌ اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره!

شب شده بود، اومدم از ساختمون بیرون که برم تو باغ پیش بچه‌های دیگه، دیدم علی‌ اصغر سرشو انداخته پایین و واستاده پشت در، کیسه‌ای تو دستش بود گفت اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! کیسه رو بردم پیش بابا، بازش کرد، دیدیم کیسه‌ای که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود...



نظرات شما عزیزان:

Mahan
ساعت14:58---8 مهر 1391
هیچ چیز غیر از این خوشحالم نمیکنه وقتی می بینم رفیقم واسم حتی یه قطره احترام قائل شده و بهم سر زده..
واقعآ خوشحالم کردی بامرام...
تو لایق دوست داشتنی..


Mahan
ساعت14:58---8 مهر 1391
هیچ چیز غیر از این خوشحالم نمیکنه وقتی می بینم رفیقم واسم حتی یه قطره احترام قائل شده و بهم سر زده..
واقعآ خوشحالم کردی بامرام...
تو لایق دوست داشتنی..


بشار
ساعت10:26---6 مهر 1391

سلام عزیز
قالب زیبا و قشنگی انتخاب کردی !
مبارکه ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: