|
شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 12:7 :: نويسنده : غزاله
بهاران ، هنگام روئیدن گلهای وحشی ، دانه ی زیر خاک و جوانه ی آن که از خاک چادری بر پا نموده و اعلام ورود عروسی را بزم چمن می کند. نغمه ی بلبلان و چهچهه ی قناری های زیبا ، نوای نی چوپان و ناله ی بع بع گوسفندان ، زمزمه ی جویبار و قلقل آبشار ، نسیم ملایم بهار و تولید آهنگ دلنوازی از شاخسار درختان ، اشعه ی نقره فام ماه در بحر ظلمت ، درخشیدن ستارگان الماس گون ، رعد و برق و عمر کوته ، لکه ی ابر ها و شفافی آسمان همگی حاکی از یک عشق پاک و مقدس است. بهار ، بهار زندگی ، بهار آرزو ، بهار عمر و همه در جستجوی بهار عشق مان خواهیم بود. بهار ، دیده ی هر عاشق دلباخته را و قلب هر معشوق دلسوخته را به یاد بهاران عشقش می اندازد. آنگاه بر خرمن خاطرات شورانگیزش نشسته و می اندیشد. بهاران مبارک باد...
دو شنبه 23 اسفند 1389برچسب:, :: 8:44 :: نويسنده : غزاله
یک زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد در کناش یک بسته بیسکوئیت و مردی نشسته بود که روزنامه می خواند وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهانش گذاشت متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت پیش خود فکر کرد بهتر است ناراحت نشوم شاید اشتباه کرده است ولی این ماجرا تکرار شد هر بار که او یک بیسکوئیت بر میداشت آن مرد هم همین کار را می کرد این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد وقتی تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود پیش خود فکر کرد حالا ببینم این مرد بی ادب چکار خواهد کرد مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد این دیگر خیلی پر روئی می خواست او حسابی عصبانی شده بود در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیما است آن زن کتابش را بست چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد به سمت دروازه ی اعلام شده رفت وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را بردارد ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه ی بیسکوئیتش آنجاست باز نشده و دست نخورده!!! خیلی شرمنده شد از خودش بدش آمد یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده را داخل ساکش گذاشته است آن مرد بیسکوئیت هایش را با او تقسیم کرده بود بدون اینکه عصبانی و بر آشفته شده باشد در صورتیکه خودش آن موقع فکر می کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت های او می خورد خیلی عصبانی شده بود متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت خواهی نبود چهار چیز است که نمی توان آنها را باز گرداند سنگ ... پس از رها کردن حرف ... پس از گفتن موقعیت ... پس از پایان یافتن و زمان ... پس از گذشتن
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : غزاله
بگذار آن باشم که با تو در کوهسار گام بر می دارد بگذار کسی باشم که بی دغدغه با او سخن می گوئی بگذار کسی باشم که در وقت غم سوی او می آیی بگذار کسی باشم که در شادی با او می خندی بگذار کسی باشم که به او عشق می ورزی...
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:, :: 10:53 :: نويسنده : غزاله
ای ماه آرام آرام بر حال من گریه کن و ای ستارگان درخشان او را دلداری دهید چون او درد جدائی را کشیده است ای آسمان اشک مریز زیرا در پناه تو او خفته است ای نسیم بهاری آهسته بوز چون او به خواب ناز رفته است ای برگهای زمردین رقص و پای کوبی بس است ترسم او بیدار شود و ای بلبل خوش نوا آرام آرام نغمه سر ده تا او هوشیار نشود و تو ای طبیعت زیبا و غم انگیز آغوش بگشا دلبر دیروز و نا مهربان امروز را در بر گیر اندامی را در بغل گیر که زمانی غم و اندوه در بر گرفته بودش چون با من هم پیمان شده بود و... ای خانه ی تاریک گور من اندوه مخور به سویت خواهم آمد و تو ای یار دیروز و ای بی وفای امروز و ای شادی کن فردا ای عزیزتر از جان زیر آسمان پر ستاره بخواب فقط به آسمان نظاره کن و در میان ستارگان ساعتی که ستاره ی غروب می کند آگاه باش ای زیبا یار من از تو می خواهم روی سنگ قبر من نام من را قربانی عشق نقش کن و اگر خاطرات دوران وصالمان را بیاد داشتی با قطره ی اشکی که در حیاتم در کنارم دریغ کردی بر تربت من بریز و من را از لگد مال کردن غرور خود دلشاد کن...
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:, :: 9:50 :: نويسنده : غزاله
|